گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

هدیه خدا

اولین حضورت در شب قدر..

السلام علیک یا امیرالمومنین، یا علی ابن ابی طالب سلام. امشب برای اولین باری که تو این دنیا اومدی، رفتی مسجد عون و جعفر، برای احیای شب قدر. مامانی میگه اولش آروم نشسته بودی، بعدش فعالیتاتو آغاز کزدی! حواست به اینور و اونور بوده و عروسکتو میدادی به بچه ها، بچه ها هم میگفتن چه بچه قشنگی! یه کمم شله زرد خوردی، مامانی هم نیم ساعت آخر تورو بغل کرده و راه برده که به کسی نخوری. از زیر پرده مردونه زنونه هم میخواستی رد بشی ببینی چه خبراست!.. ساعت 3:30 رسیدیم خونه و خوابیدی...الانم خوابی...من و مامانی هم کم کم بیاییم پیشت بخوابیم. ساعت 5 صبح شنبه 28 تیرماهه. بابایی هم نمیره سرکار. خونه لالاییه! بوسی ...
28 تير 1393

روزهای راه رفتن تو

ریحانه ای سلام...مامانی داره میخوابونتت. آخه ساعت 20 دقیقه به 3 شبه جمعه 27 تیرماه 93 هستش...این روزا خیلی کمتر چاردست و پا میری و بیشتر رو پاهات راه میری...دلمون برای اون روزات داره تنگ میشه...امروز مامانی رفته بود حموم و من تو کلی باهم بازی کردیم. یه تیکه یونولیت (!) تو دهنت بود و من بهت میگفتم : چی خوردی؟ تو هم غش غش میخندیدی...شبی هم بغلت کردم و رودستام بالا پایینت میبردم و مامانی میگفت مواظب باش. مگه قطار وحشته!..رو صندلی کامپیوتر خیلی دوست داری بشینی و تایپ کنی...راستی یکی ز نمراتمم زدن : زبان تخصصی 16/67 . خوبه بابا؟. هنوز یکی دیگش مونده اعلام کنن...راحت بخوابی بابایی...شبت بخیر.
27 تير 1393

ریحانه و عشق به جهان! واولین پیاده روی با مامان جانی.

سلام ریحانه جان. خوبی عزیزم؟ هرروز داری بزرگتر میشی و کارات جالبتر...اینکه همه چیو دوست داری و بغل میکنی..مثل عروسک..پنکه!..چندروزه که ماه رمضونم شروع شده...توهم قرآن میخونی...آواز درمیاری ازخود..امروزم به گفته مامان جانی دست شمارو گرفته و باهم قدم زدین دوتایی! به به.....راستی غذا دادن بهتم خیلی سخته! ... بوس بوس ...
21 تير 1393

شروع به سلام کردن !

سلام ریحانه جان. امروز روز سوم ماه  مبارک رمضانه. صبح ساعت 7 میرم تاااااااااااااا 4..امسال ساعتارو کم نکردن.  از دیشب میگی : س   ( بافتحه)   !  اگه گفته یعنی چی؟؟    ...... یعنی سلام! امروزم که خونه اومدم از سرکار گفتی س س س !...چندتا نکته دیگه هم هست که شاید تو بلاگ های قبلی نوشته باشم، ولی باز میگی برات عزیزم : ایستادن سرپا ساعت 21:10 شب 29/3/93..چندقدم برداشتی..اشک شوق برامون داشت...جالب اینکه صبحش مامانی رات پاپوش دوخت و پات کرد و شما هم شبش راه رفتی!.. تازگی ها خودت برا غذاخوردن قاشق دست گیری....پا پا میگی و دوست داری رو صندلی کامپیوتر بشینی.... خودت رو تشک می خوابی و میخوای پوش...
10 تير 1393

دنیای کارهای جدیدت!+بیشترین قدم های رفته تا امروز!

سلام ریحانه جان. بالاخره امتحانام تموم شد و امشبم ایران از جام جهانی حذف شد. 3-1 برابر بوسنی شکست خوردیم.بگذریم...کارهای جدیدت خیلی زیاد شده.امروزم با دست زدنای من و مامانی ( البته خودتم به پوشکت دست میزدی و خوشحال بودی!) حدود 10 قدمی راه رفتی که تا امروز بیشترینش بوده. صبحی هم مامانی میگه ظاهرا داشتی ماست میخوردی و با دستمال کاغذی هم خیلی باکلاس دست و دهنتو تمیز کردی! ...کلا بابایی خیلی باکلاسی..عین مامان بابات..! خودت میخوابی مثلا که پوشکتو عوض کنه مامانی....بغل میکنی، بوس میکنی...درضمن امروز با دستمال تو گردگیری هم به مامان کمک کردی!... بوس بوس بابایی...ی ...
5 تير 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد